۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

آینده مجهول پیش رو

تصمیم گرفتم فعلا به آینده فکر نکنم

و در لحظه زندگی کنم

بیخیال آینده

راستش فکر کردن به آینده به دنیای آدمی که اصلا تا حالا ندیدمش و نمیشناسمش منو میترسونه

ترجیح میدم فعلا حتی به اون قضیه فکر هم نکنم

و دربارش حرف نزنم

تا وقتی تکلیفم با خودم و آیندم معلوم بشه:)

  • تربچه;)
  • چهارشنبه ۲۷ آبان ۹۴

حس خوب

حس خوب یعنی

امتحان ریاضیات مهندسی به دلیل به دنیا اومدن نی نی استادبه جای فردا بیوفته سه شنبه هفته اینده

حس خوب یعنی

بهتر شدن حال مامان بزرگم

حس خوب یعنی 

شنیدن یه خبر فوق العاده خوب

حس خوب یعنی

داشتن دوستای خوب

حس خوب یعنی

داشتن شماهای توی این کافه اسمونی:)

  • تربچه;)
  • سه شنبه ۲۶ آبان ۹۴

التماس دعا

تا حالا به واژه التماس دعا فکر کردید؟

یعنی التماستون میکنم که عا کنید

دوستای گلم من امروز التماستون میکنم واسه مامان بزرگم دعا کنید.

حالش اصلا خوب نیست

متاسفم واسه خانوم عموم که صب زنگ زده بهم میگه کم کم لباس مشکیتو رو به راه کن من که پالتو مشکیمو دادم خشکشویی....

خدا میدونه چه قد حالم بده و دارم این پستو با چشم گریون میزارم

میشه التماستون کنم واسه مامان بزرگم دعا کنید حالش خوب بشه؟

من خیلی بهش وابستم

نباشه نیستم

+مهربون ترین و دوست داشتنی ترین زنیه که میشناسم.هنوزم سنی نداره فقط 57 سالشه

تو رو خدا هر کی با خدا دوسته واسش دعا کنه که بمونه

میدونم محاله و پررویی که اینو بخوام اما میشه در گوش خدا اروم بگید که حالش خوب بشه؟که سالم بشه؟مثل دو سال پیشش بشه؟مثل وقتی بچه بودم واسمون چایی میریخت غذاهای خوشمزه میپخت قصه میگفت منو با خودش میبرد بازار.برام چیز میز میخرید.ماه رمضونایی که میرفتیم مسجد.اون همه مهربونیا و دوست داشتناس.عشق بی ریاش ماچای شیرین و نمکیش


*چند روزه حالم خوب نیست.خاموش میخونمتون:)

  • تربچه;)
  • يكشنبه ۲۴ آبان ۹۴

چه زود یه سال شد

دلم نیومد سالگر مرتضی پاشایی رو تسلیت نگم

+واسه شادی روحش یه دونه صلوات لطفا:)

یادش به خیر پارسال این موقع....





یه نمه بارون زده

حالم بده

بی معرفت نیستی؟

بد جوری جات خالیه

بد حالیه

چرا همش نیستی؟

چرا فقط نیستی؟

+در صورت تمایل روی عکس زیر کلیک کنید:)

  • تربچه;)
  • جمعه ۲۲ آبان ۹۴

^__^اخ جون هدی شیرینی پخته^__^

ســــــــــــلـــامــ

صبح جمعتون به خیر

یه پیشی چند روزه اومده تو انباریمون که درست پشت اتاق منه نی نی به دنیا اورده.{کلیک }ببخشید اگه شلوغ پلوغه اخه گفتم که تو انباری نی نی به دنیا اورده.انباری هم که دیگه وضعیتش همینه.ای جانم چشماشوونو...

هر چند که من میترسم ازشون اما بازم عکساشونو دوکست دارم.خوجلن...

و اما یه روزی که بیکار بودم یه چیزی درست کردم.حالا چیه؟خیلی اسون و خوشمزست.اسم خاصی روش نذاشتم.یه مایع پیتزا درست کردم و ریختم رو یه خمیر فوق العاده نرم و لطیف و روش پنیر پیتزا ریختم.(دستور خمیر:150 گرم ارد 100 گرم کره 50 گرم پنیر (معمولی)رو با هم مخلوط میکنید.بعد قاشق قاشق اب اضافه میکنید.حدودا 4 قاشق تا خمیر سفت بمونه.نیم ساعت بره تو یخچال بعدش با وردنه بازش کنی قالب بزنید و مواد پیتزا رو بریزید روش و بعدشم پنیر پیتزا و بزارید تو فر بپزه)نتیجه؟{کلیک شاید یه کم بی ریخته اما فوق العاده خوشمزست.

و اما هیچی به اندازه خوردن یه سیب قرمز تو یه عصر پاییزی بارونی حال ادمو خوب نمیکنه. {کلیک}

در مورد عنوان هم باید بگم که یکشنبه صبح خونه موندم تا واسه میانترم زبان بخونم.اما حال درس خوندن نداشتم عوضش یه سرچ تو گوگل کردم شیرینی اسون پیدا کردم و شیرینی درست کردم.باورم نمیشد اما این قدر خوب و خوشمزه شده بود که در کسری از ثانیه همشو خوردن و به اصرار پدر از اون روز دو بار دیگه هم درست کردم که عکساشو بعدا واستون میزارم.خوب از اونجایی که قول دادم هر چی درست میکنم طرز تهیشو هم بزارم پس طرز تهیه شیریتنی فوری هدایی: (150 گرم کره 150 گرم شیکر رو خوب با هم مخلوط میکنید .میزارید کره ی کم نرم بشه تا شکر توش حل بشه و مرتب هم میزنید.بعد یه دونه تخم مرغ اضافه میکنید با نصف قاشق چای خوری وانیل با هم زن خوب خوب هم میزنید تا مثل کرم بشه و پف کنه و شکر توش حل بشه و دونه هاش دیده بشه.حالا حدود 200 گرم ارد لازم داریم.یه قاشق قاشق به موادمون اضافه میکنیم تا کاملا سفت بشه و بعد ته سین فر رو کاغذ روغنی میندازیم و میزاریم و گلوله های کوچیک درست میکنید و با دستمون گرد میکنیم و بعد صاف میکنیم و میزاریم 20 دقیقه توی فر بپزه)اینم نتیجه:{کلیک} و از نمایی دیگر:{کلیک} (کرم روش:4 قاشق شیر 1 قاشق ارد یه قاشق شکر بزارید رو حرارت تا غلیط بشه)


همین دیگه

سرماخوردم حسابی

چهار شنبه میانترم ریاضیات مهندسی دارم

یه موضوعی هم پیش اومده که سر فرصت میگم براتون

مواظب خودتون و خوبیاتون باشید

  • تربچه;)
  • جمعه ۲۲ آبان ۹۴

دردســر هـــای تـــلگــرامی

سلام

شب جمعتون به خیر!

این تلگرامم ما رو تو یه دردسریایی انداخته ها.

حدودا یه سال پیش همین موقع ها یه روز وقتی داشتم از دانشگاه میومدم خونه(با اتوبوس.اون روز از سرویس جا موندم)یه اقا پسری که تا حالا ندیده بودمش و بعد ها فهمیدم ک همکلاسی بنده بودن اومد جلومو گرفت و گفت میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم؟منم گفتم من با کسایی که نمیشناسم حرف نمیزنم.گفت:منو نمیشناسید؟من همکلاسیتونم.همین یه رب پیش سر کلاس با هم بودیم.منم وا ندادم و گفتم امرتونو بگید.چی شما رو تا اینجا کشونده؟اقا این یارو هم اصلا حرف نمیزد.فقط همش میگفت چند دیقه وایسید الان میگم

حالا کجا؟سر کوچه خونمون.منم استرس که شاید یکی بیاد و سو تفاهم بشه.

یه ربع معطلم کرد و من گفتم من میدونم چی میخواید بگید.در هر صورت جواب من منفیه(این قد خجالت کشیدم بعدش که نگو)

کلی حرف دیگم بش زدم که کارتون درست نبوده و ....

اون بنده خدام با این که تقریبا هر روز تو دانشگاه میدیدمش هیچی نمیگفت...

چند وقت پیش دوستم منو برد تو گپ بچه های دانشگاه و  ایشون از طریق همون گپ و به لطف دوستاشون به ایدی من رسیدن.حالا بماند که من اصلا اهل گروه مختلط نیستم و دو روز بعدش لفت دادم.همون دو روزم به خاطر اصرار یکی از دوستام موندم.

خب حالا با این مقدمه این اسکرین شات ها رو ببینید:

{1}

{2}

{3}

{4}

{5}

{6}

+من دیگه چیزی نمیگم خودتون قضاوت کنید!

دوست مرموزم امروز لکچر داد.فهمیدم که پیش دانشگاهیه.اصلا بهش نمیاد.من فکر میکردم دانشجویه.یا حتی تموم کرده

بر خلاف من که همه دوستای کلاس زبانیم میگن نهایتا بهت میاد سوم دبیرستان باشی و خیلی بیبی فیسی:)

خیلی زیاد حرف زدم؟

بخوای دیر به دیر آپ کنی همین میشه دیگه

با توجه به اسکرین شاتا:بدرود(یه سه چار تا بدرود دیگم ازم فروارد کرده بود ک دیگه حوصله نداشتم آپلود کنم.گفتم بیشتر پیش شما ضایع نشم)

  • تربچه;)
  • پنجشنبه ۱۴ آبان ۹۴

هـــوای بــــارونـــی

دم رفتنت آسمون ابریه

میدونم که بعد از تو بارون میاد....

منم زیر بارون دعا میکنم

خدا بهترینا رو واست بخواد.....


پ.ن:روی عکس کلیک کنید!


  • تربچه;)
  • سه شنبه ۱۲ آبان ۹۴

این پست عنوان ندارد:/

به اطلاع دوستان و همراهان عزیز میرساند که این حقیر پنج شنبه این هفته نه پنج شنبه هفته بعد لکچر دارم.

دوست مرموزم پنج شنبه این هفته میخواد لکچر بده.کاش میشد دوربین ببرم و ازش فیلم بگیرم و بیام واستون اپلود کنم شمام ببینید.هاهاها

اگه دوست دارید بیشتر در مورد دوست مرموزم بدونید برید به{اینجا}

یه مشکلی دارم که موضوع واسه لکچر پیدا نمیکنم:(نمیدونم چه موضوعی لکچر بدم

کسی ی سایت خوب سراغ نداره که توش مطلبای انگلیسی باشه؟کوتاهم باشه در حد 10 دیقه تا یه رب.سختم نباشه.مثل این:{اینجا} اما اخه این زیاده حوصله ندارم همشو حفظ کنم.میترسم وسطش یادم بره:(

همین دیگه

شاد باشید:*

  • تربچه;)
  • يكشنبه ۱۰ آبان ۹۴

:/

متنفرم از فیلمایی که اخرش همه ادم بدا میمیرن

این قد دیشب عصبانی شدم بعد دیدن آمین 

همیشه تو فیلما باید ادم بدا یا بمیرن یا م دستگیر بشن!همه فیلما همینطوره

خب البته عادیه چون تو جامعه ای که ما زندگی میکنیم همیشه باید پلیسا برنده بشن و فیلما هم که واسه همه الگوی

تا اخر فیلم همش خدا خدا میکردم که بتونن فرار کنن

اما حیف:(

امروز با مادری رفتم روضه خونه دایی جان.یه نفری رو هم دیدم:دی که مشتاق بودم ببینم.یوهاهاها.بهم گفتن پاشو گلاب بده من خنگم که بلد نبودم کلی سوتی دادم گلابا رو ریختم رو سر حاج اقا بعد خیلی سرد بود بیچاره حاجیه یخ زد چنان بهم چشم قره رفت که فاتحمو خوندم.خوب بلد نبودم نمیدونستم باید بریزم کف دست ادما فک کردم مثل حرم باید ریخت رو سر آدما.توقعتونو بالا نبرید دیگه حالا یه بار تو عمرم اومدم روضه.تا حالا اصلا نرفته بودم روضه.فقط یک بار پارسال اونم با دختر خالم تو اتاق موبایل بازی میکردیم.بعدش حلوا هم تعارف کردم.این بار مثل یه دختر خوب:)چادرم پوشیده بودم:))فقط دو سه بار زیر پام گیر کرد و پخش زمین شد!

امروز من ناهار درست کردم:)

پیتزا:))

+حس اپلود کردن عکس نیست

  • تربچه;)
  • جمعه ۸ آبان ۹۴

پنج شنبه شکلاتی:)

پنج شنبه ها شلوغ ترین روز هفتست

این قد هی در رفت و امد بودم که اصلا حوصله نوشتن ندارم:(

متاسفانه

هستم

ولی خستم

امروز واسه این که هفته خیلی از خودم راضی بودم یه لاک کادو گرفتم!خودم واسه خودم گرفتم یعنی!

صبح ساعت 10 تا 12 یونی کلاس داشتم

اومدم خونه مهمون داشتیم

ناهار خوردم

2 تا 4 کلاس داشتم

4 تا 6 کلاس داشتم اما نموندم

اومدم خونه رفتم کلاس زبان

5 تا 6.45 کلاس زبان بودم

بعدش رفتیم فروشگاه کلی خرید کردم

بعدش پسر خاله گلمان دستشو زده از 5 جا! شیکونده با خاله ا رفتیم عیادتش

یه رب پیش اومدیم خونه

الانم میرم آمین ببینم

سی یو لیتر


  • تربچه;)
  • پنجشنبه ۷ آبان ۹۴

امروز اولین روز از نحس ترین هفته ماه است

امروز اولین روز از نحس ترین هفته ماه است.

امروز کلی کمردرد و دلدرد داشتم

و از همه بد تر از صبح هم دانشگاه بودم تا همین الان

دو هفته پیش همینطوری یهویی به دوستام گفتم شاید محرمو چادر بپوشم اونام گرفتن و ول نکردن و گفتن دوس داریم با چادر ببینیمت.خلاصه دو شب قبل تاسوعا با مامان رفتم واس خودم یه چادر مشکی گرفتم.کلی هم ذوق داشتم که قراره محرمو چادر بپوشیم اما خداییش فکر نمیکردم این قدر سخت باشه.این چند روز هزار بار چادر و مقعنم با هم دیگه جلو همه افتاد زمین هزار بار چادر زیر پام و اومد و پخش زمین شدم و کلی خاکی شد و ..... 

اما تجربه جالبیه

با اینکه به نظرم چادر گرفتن سخت ترین کار دنیاس.بین خودمون باشه اما میتونم مانتوهایی که دوسشون دارم و بیرون میپوشمو تو دانشگاهم بپوشم.مانتو هایی که شاید یه کم تنگ تر یا کوتاه تر یا جیغ ترن!اینم یه حسنه

اما امروز با چادر و اون وعضی که من داشتم و 12 ساعت کلاس واقعا وحشتناک و روانی کننده بود

خوشحالم که میتونم یه هفته بدون اینکه نگرانی پاک کردن لاک موقع نمازو داشته باشم ناخونامو خوشکل کنم.پس پیش به سوی زیبایی.

دست و جیغ و هوراااا

  • تربچه;)
  • چهارشنبه ۶ آبان ۹۴

عنوان رفته گل بچینه:دی

بد شانسی یعنی:

درست همون شبی که تصمیم گرفتی روزانه هاتو بنویسی شارژ اینترنت تموم بشه:/

و امروز بالاخره وقت کردم شارژ کنم!

خوبی بلاگ اینه که وقتی نیستی با وقتی هستی زیاد فرقی نداره.

دارم ب این نتیجه میرسم که مثل قدیم حس و حال روزانه نوشتن و نوشتن اینکه صبح ساعت چند پا شدم و صبحونه چی خوردم و توی راه چی شد و توی دانشگاه کی چی گفت و ... رو ندارم

پس هر چی واسم جالب بود رو مینویسم

مثل سابق

  • تربچه;)
  • دوشنبه ۴ آبان ۹۴
♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥
وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ✿
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ✿
💋💋💋💋❤💚💜💙💕💖💞😍😘
اینجا من مینویسمـ❤
روزانه هایمـ را❤
خستگی هایمـ را❤
شادی هایمـ را❤
اتفاقات را❤
مطالب جالبی که جایی میخوانمـ❤
همه و همه را مینویسمـ❤
تا زنده امـ مینویسمـ❤
+با ما همراه باشید❤
💋💋💋💋❤💚💜💙💕💖💞😍😘
پیام‌های‌ کوتاه
پیوندهای روزانه