۱۹ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه پاییز زرد و زمستون سرد و یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و.....

خواستم بیام وبلاگ تک تکتون شب یلدا رو تبریک بگم اما چون  میخوایم بریم مهمونی و از طرفی دلم نمیخواست که امشب زیاد سرم تو لپ تاپ باشه دیگه پست گذاشتم

+ژله خاک بر سرم هنوز نبسته که عکسشو بزارم:(شلِ شلـه)ایشالا که خودشو بگیره:|

++حرف اضافی نمیزنم

+++یلداتون مبارک:)ایشالا به شادی

  • تربچه;)
  • دوشنبه ۳۰ آذر ۹۴

اندر احوالات ژله بی شعور:)

[کلیک]
لازم به توضیح نیست:)خودتون میدونید با پست های کلیک دار باید چیکار کنید دیگه

اما اگه یادتون رفته:ابتدا اهنگ بالا را دانلود کنید:)با صدای پلی کنید و بعد این پست را بخوانید:)

+این یک دستور خیر خواهانه است و عواقب احتمالی انجام ندادن آن بر عهده فرد خواننده پست میباشد:دی

وای خدای من درست کردن ژله هندونه چه سخته:|عرضم به حضورتون که وقتی ژله کیوی(قسمت سبز هندوونه)بست بر آن شدیم تا قسمت سفید را اضافه کنیم:)که متاسفانه این نکته رو نمیدونستم که نبای رنگ بعدی رو داغ اضافه کرد و باید صبر کرد تا از حرارت بیوفته:)که ژله سفید رو داغ ریختم و قسمت سبز زیرش باز شد.مشاهده بفرمایید:[کلیک]

+چون ظرف سبزه زیاد واضح نیس:|

ساعت 7:30 صبح یه روز برفی:)توی این سرمای استخان سوز با سرکار مادر حاضر شدیم رفتیم سوپری محل(که خیلی هم دوره)تا دوباره ژله سبز بگیرم این قسمت کیوی که تخریب شد رو درست کنم:)

خدا رو شکر که مامانم بسی آدم پایه ای میباشد:)متاسفانه بد شانسی آوردیم و ژله کیوی نداشت:|ژله سیب داشت و طالبی که مجبوری طالبی رو برداشتم و الان که اومدم خونه درست کردم میبینم که خیلی سبز پر رنگیه و رنگش با ژله کیوی زمین تا آسمون فرق داره:(


بهتون بگم از آسون ترین دسر دنیا:)که عکسش رو بالا مشاهده میکنید:)

+فداش بشم کم که این قد آسون درست شد و مثل ژله هندوانه ای خاک بر سر خون به جیگرم نکردم:)حالا خدا کنه ژله هندوانه تا شب درست بشه:)


  • تربچه;)
  • دوشنبه ۳۰ آذر ۹۴

اینجا برای از تــ❤ــو نوشتن هوا کم است

بعضی از بچه ها رو نباید بوسید نباید بغل کرد نباید گازشون گرفت نباید لپشونو کشید باید خوردشون:)بله باید خورده بشن بس که با نمکن.بس که آرومن بس که فرشتن:)

والا امروز این حقیر امتحان داشتم و باید دیروز حسابی میخوندم.تا عصر حدودا نصف جزومو خوندم(در جریان بودم که شب مهمون داریم اما چون مامانم واسه شام دعوتشون کرده بود خیال میکردم ساعت های 7 یا 8 میان )که ساعت 4:30 اومدن و فینگیلِ خاله رو هم با خودشون آورده بودن چون مامانش دانشگاه بود و باباشم سر کار:)

فینگیلِ خاله کیه؟پسرِ پسر خاله بنده هستن که توی {این پست} به طور مفصل در مورد مامان و باباشون توضیح دادم

این بشر این قد ساکتِ این قد ارومه از اول تا اخر فقط بغل من بود.بغل بقیه که میرفت گریه میکرد جیغ میزد:)

اینم از یه نمای دیگه:

خلاصه کلام این که جزوه رو نصفه رها کردم و صبح ساعت 4:30 بیدار شدم:)خوندم بعدشم رفتم امتحان:))

یادتونه از برنامه هام واسه شب یلدا گفتم؟الان دقیقا مشغول اماده سازی ام.یه پام آشپزخونست یه پام پای لپ تاپ:دی

{کلیک}اینم مدرکم:)))

از ژله هنودونه ایم تا الان سبزشو درست کردم که تو یخچال تشریف داره تا خودشو بگیره:)

این عکسم مونده بود از قبلنا یادم رفته بود آپلود کنم الان دیدمش.قضیشم یادم نیس:(

کلی حرف داشتم اما الان یادم نیست:|

همینا دیگه:)

+عنوان تیتراژ انتهایی پرده نشین:)

++آیا شما هم مثل من هر دقیقه یک بار دیجی کالا را چک میکنید تا اگه چیز به درد بخوری یافتید رو هوا شکارش کنید؟{کلیک}قبلا اینجا به مقوله دیجی جان پرداختم:)

  • تربچه;)
  • يكشنبه ۲۹ آذر ۹۴

یه همچین دختر با برنامه ایم من:)

معرفی میکنم:ایشون برنامه فردای اینجانب هستن

که با تلاش و پشتکار قراره عملی بشن:)

بین خودمون بمونه ها واسه هر امتحانی هزار تا از این برنامه ها میریزم باز وسطش از برنامه عقب میمونم نمیرسم مجبور میشم یه برنامه جدید بریزم

بدیش اینه که یکشنبه دو تا امتحان دارم=>آمار و احتمالات مهندسی:دی و امتحان تئوری ایروبیک.البته امتحان عملی ایروبیک هم هست که من کلا شوتم.همیشه از ورزش و تربیت و این کوفت و زهر مارا متنفر بودم:|

امیدوارم این برنامه فردا عملی بشه:)آخه این بار دیگه علنیش کردم زشته اگه طبق همون نخونم:|حالا فردا تایم میگیرم پسفرداش نتیجه رو اعلام میکنم:)

+اگه عکس تاریکه به خاطر اینه که فلش نزدم چون با فلش به این شکل درمیومد:[کلیک]

++همین دیگه من برم تو افق محو بشم:|

  • تربچه;)
  • جمعه ۲۷ آذر ۹۴

قبول دارم غروب جمعه دلگیره اما میشه با یه کم تلاش شیرینش کرد


بفرمایید کیک زبرا(همون گورِ خر خودمون:دی)

داغِ داغه همین الان از فر درش آوردم

درست کردنشم خیلی آسونه البته دفعه اولم بود اما خوب از آب در اومد:|

از اونجایی که من علاقه خاصی به کاکائو دارم بیشترشو کاکائویی کردم:)

جاتون خالی:)

+بـرم یه کم آمار بخونم یکشنبه میانترم دارم.میگن سخته:(

++این لپ تاپ مگه میزاره من درس بخونم اخه؟

  • تربچه;)
  • جمعه ۲۷ آذر ۹۴

تویِ پاییزِ مُجاور وَسطایِ ماهِ آذر شُد قرارمون که با هم بِزنیم به سیمِ آخر


+روی عکس کلیک کنید:)الان دقیقا فهمیدید چه قدر از این شوکول تخمِ مرغیا دوست دارم؟یا واضح تر بگم؟؟

این که من هر روز روزی چند بار آپ میکنم دلیلش این نیست که بیکارما

نه اصلا بیکار نیستم:)کلی هم کار دارم

اما خوب نتمون 6 روز دیگه سرویس یک سالش تموم میشه:|و فکر نکنم تا بعد از امتحانا کسی وقت کنه بره مخابرات تمدیدش کنه!

واسه همین دارم از فرصت نهایت استفاده رو میبرم:)

راستی واسه شب یلدا چه برنامه هایی دارید؟

برنامه های من{کلیک} {کلیک2}

چون امتحان دارم فکر کنم فقط وقت کنم یکیشونو درست کنم:)

+در مورد عنوان هم حرف خاصی ندارم:|خودش یهویی به ذهنم خطور کرد:)

{کلیک}

++معرفی میکنم:پسر ِ مامانش=>مهران:|

+++چشاش رنگ چشمای مامانشه:) قیافش فکر کنم قراره به باباش بره:دی

  • تربچه;)
  • جمعه ۲۷ آذر ۹۴

کجای زندگیتم؟یه رهگذر تو خوابت؟



+روی عکس کلیک کنید!

از ساعت 6:35 دقیقه که از دانشگاه برگشتم نشستم پای لپ تاپ شروع کردم بعد از مدت ها به وبلاگ خوندن.مثِ اون قدیما

اگه پستاشون حرفی واسه گفتن داشته باشه کامنت میزارم

اگه دلم بخواد دوباره بخونمشون دنبال میکنمشون

بعد میبینم بعضیا چه قدر خوب مینویسن چه قد قشنگ مینویسن

زندگی بعضیا چه قدر ناراحت کنندست

قلم بعضیا چه قدر خوبه

چه قدر بعضی وبلاگا حال ِ آدمو خوب میکنن

دنیا چه قدر بزرگه

و به این فکر میکنم که ما کجای این دنیاییم؟

و هنوز چه قدر وبلاگ هست چه قدر آدم هست چه قدر حرف هست که نخوندم که تا به حال ندیدم که قبل از مرگم باید ببینم

یه کم افسرده میشم یه کم بیشتر خوشحال

خوشحال از این همه حرفای خوب و وبلاگ های خوب تر

ناراحت از اینکه هنوز چه قدر وبلاگ خوب، حرفای خوب و آدمای خوب هست که من ندیدم نمیشناسم و هیچ وقت هم نخواهم شناخت

بعد ترش به این فکر میکنم که چند وقته اینجوری ننشستم به وبلاگ خوندن؟یاد اون روزایی میوفتم که از مدرسه میومدم تند تند ناهار میخوردم مشقامو مینوشتم تا مامانم اجازه بده کامپیوترو روشن کنم 

اون روزی که بابام واسه اولین بار یه مودم ای دی اس ال گرفت

اون روز که تو کارگاه کامپیوتر از رویا پرسیدم راستی بلاگفا چیه؟و منو برد توی اون سایت واسم یه وبلاگ درست کرد

نمیدونستم باید توش چی بنویسم یه سر رسید داشتم که جمله های دکتر شریعتی رو پایین صفحه هاش نوشته بود یادمه نشستم و همه اون 365 تا رو تایپ کردم و این شد اولین پُست وبلاگم

صبح روز بعدش فکر میکردم دنیا عوض شده فکر میکردم یه آدم دیگه شدم چون حالا دیگه منم وبلاگ دارم!

از اون روزا 7 سال میگذره هفت سال بزرگتر شدم!اما الان هنوزم همون شوق و ذوق قدیمو دارم

چه قدر خوبه که این قدر وبلاگ نوشتن رایجه

که از بچه 8 ساله تا مامان 48 ساله وبلاگ دارن:)

++برای خوندن زیر و بم تموم اون وبلاگ هایی که توی عکس فوق مشاهده کردید هنوز هم ساعت ها وقت لازم دارم:)


  • تربچه;)
  • پنجشنبه ۲۶ آذر ۹۴

نشد حرفی بگم از عشق تو باید زود میرفتی یه حرفی موند میون ما نه من گفتم نه تو گفتی:)


{کلیک}

لطفا ابتدا آهنگ بالا را دانلود کنید سپس با صدای بلند پِلی کنید و بعد این پست را بخوانید:)

این استادای گور به گور شده این قدر این آخر ترم به ما سخت میگیرن که حد نداره یه عالمه کلاس جبرانی

خوب یکی نیست بهشون بگه از اول ترم جای اینکه کلاساتونو یه خط درمیون میاد یا هم زود میاید دیر میرید مث انسان بمونید سر کلاس تا اخر ترم دهن ما رو اسفالت نکنید:|

امروز پس از روز های متوالی که دوستم دانشگاه ناهار مهمون من بود گفت بیا بریم من واست اشترودل بخرم ناهار بخوریم

منم چون اصلا اهل فست فود و غذای بیرونی نیستم تا حالا اشترودل نخورده بودم(حقیقتش دلمم نمیخواست امتحان کنم)

خلاصه با هم رفتیم بوفه دانشگاه منم خوشحال کیفمو کتابخونه گذاشتم و باهاش رفتم

بعد یه رب معطلی و منتظر بودن تا اشترودل اماده بشه آماده شد منم تو این فاصله هی میگفتم کاش کیف پولمو میاوردم حد اقل نوشابه رو من حساب میکردم(بماند که نوشابه برنداشتیم)خلاصه دو تا اشترودل و چهارتا سُس و دو سه تا شکلاتو و خلاصه چند تا خرت و پرت برداشتیم دوستمونم رفت جلو تا حساب کنه!

حالا هر چی گشت تو کیف پولش پول نبود.منم مثل فشنگ در کسری از ثانیه جیم زدم و رفتم کیفمو از کتابخونه برداشتم اوردم و کل مسیری که در حالت عادی 20 دقیقه میرفتم رو 2 ذقیقه ای رفتم و کلی پاهام درد گرفت:|اما ارزششو داشت

بعدشم سریع حساب کردم و رفتیم:)

نشستیم و شروع کردیم به خوردن اشتردل ها.دوستمونم هزار دفه گفت ببخشید منم هی باهاش شوخی میکردم که یادش بره و نخوره تو ذوقش

و اصلا اصلا از طعم اشترودل خوشم نیومد که هیچ از همون موقع که خوردم ته دهنم تلخ شده و تلخیشم نمیره:|کلی انار و پرتقال و چیز میز خوردم اما هنوزم همون جوریه.به دوستمم روم نشد بگم خوشم نیومد و مجبوری همشو خوردم:|

فکر نکنم دیگه هیچوقت دلم بخواد اشترودل بخورم مگر اینکه نیمه گمشدم ازم بخواد:دی

بماند که وقتی برگشتم خونه دیدم ناهار لوبیا پلوی مامان پز داشتیم:) و نشستم یه بشقاب پُر خوردم

اما هنوز دهنم تلخه!

+در مورد اهنگ بالا بگم که هر چی سعی کردم این تیکه اهنگو یه نفس با خواننده بلند بخونم نشد که نشد و بسی افسردگی گرفتم:

نشد حرفی بگم از عشق

تو باید زود میرفتی

یه حرفی موند میون ما

نه من گفتم نه تو گفتی

واست بیتابِ بی تابم

ندارم از تو هیچ سهمی

تو حالم رو نمیفهمی

چرا این قدر بی رحمی

++خداییش امکان داره این همه رو یه نفس خوند؟مگه میشه؟مگه داریم؟


  • تربچه;)
  • پنجشنبه ۲۶ آذر ۹۴

اندرخواسته های یک دانشجوی خسته

از مسئولین محترم دانشگاه صمیمانه خواهشمندیم ترم بعد این قد چــیــــز بازی در نیاورند و دروس ترممان را جوری ارائه ندهند که مجبور شدیم 12 ساعت در روز کلاس داشته باشیم و از 8 صبح تا 8 شب در دانشگاه باشیم و نیم ساعت برای ناهار وقت داشته باشیم و سر کلاس اخری از کمردرد اشکمان دربیاید و در طول روزش هم دهنمان سرویس شود

از همان مسئولین صمیمانه خواهشمندیم که پنج شنبه ها هم درس ارائه ندهند و ما را وسوسه نکنند که آن درس ها را برداریم و این قدر حرص ما را در نیاورند

از استادان محترم هم خواهشمندیم که اینقدر امتحان ها را سخت نگیرند و برگه ها را عجیب و غریب صحیح نکنند تا ما هم نمره های عجیب غریب نگیریم و به افسردگی هاد دچار نشویم

از همان استادان سطر بالا عاجزانه خواهشمندیم پنج شبه ها کلاس جبرانی نگذارند و مجبورمان نکنند به جای 4 ساعت کلاس پنج شنبه 8 ساعت کلاس داشته باشیم

ار چادر گرامی هم خواهشمندیم خودش را یک جایی گم و گور کنم بسوزاند خودش را جایی جا بگذارد زیرا ما بسی از پوشیدن چادر و پالتو و چکمه و لیز خوردن دقیقه به دقیقه چادر و کج شدن مقنعه و هزاران دردسر دیگر خسته شده ایم و از طرفی هم دلمان نمی اید یا نه نمیخواد  چادر نپوشیم

از مادر آن خاستگار محترم هم خواهشمندیم که برود گورش را گم کند و دیگر هیچ وقت خانه ما زنگ نزدند و دل ما را خون نکند و این قدر آدرنالین خون ما را کم و زیاد نکند.

از این ترم کذایی هم خواهشمندیم هر چه زودتر تمام شود چون بسیار بسیار خسته شده ایم و دیگر حوصله مان سر رفته است.

از تلویزیون گرانقدر نیز خواهشمندم که این قدر پشت سر هم فیلم پخش نکند و ما را جلوی تلویزیون میخکوب نکند و از کار و زندگی نیندازد.

و در نهایت با کمال تشکر و سپاس از پدر عزیز تر از جانم هم خواهشمندم که این قدر زیاد از {این} انار قرمز شیرین ها نخرد و ما را وسوسه نکند که همه شان را بخوریم و به هزار و یک جور دل درد و .... دچار شویم

  • تربچه;)
  • چهارشنبه ۲۵ آذر ۹۴

مــَظــنـــون:/

امروز سر کلاس:
استاد در حال خوندن صورت سوال:یک دستگاه حقیقت سنج به "مظنون "وصل میشود و میدانیم اگر شخص...
من خطاب به بغلی:مظنون با کدوم "ز" نوشته میشه؟
بغلی با قیافه ای عاقل اندر سفیهانه:واقعا نمیدونی؟دانشجویی مثلا با "ز" مریض!
دوباره من خطاب به بغلی:عه باشه مرسی
استاد که شاهد مکالمه ما بود:بچه ها مظنون رو چه جوری نوشتید؟
بچه ها با لبهای خندان رو به ما: با "ز" دسته دار=>ظ
و آنجا بود که زمین دهان باز کرد و بغلی را بلعید:)
و من هم از خنده سر کلاس پوکیدم و این قدر خندیدم که استاد گرام هم خندش گرفت
+بعد که فکر کردم دیدم اونقدرام خنده دار نبود.کلا جو گیرم این قد سر چیزای الکی میخندم که استادا و دیگر دانشجویانم خندشون میگیره.مثلا یک روز داداش یکی از برادران همکلاسیمون دوماد شده بود ایشونم به همون مناسب سر کلاس برامون بستنی گرفتن و با اجازه استاد همون اول کلاس اورد و بهمون تعارف کرد.ما هم هممون بستی رو نوش جان کردیم اما استاد بستنیشو نخورد.
دو دیقه بعد یکی از دوستانم وارد کلاس شد و از قیافه های خندانمان فهمید که یه خبری بوده
همه هم منتظر بودن ببینن ایا کسی بهش میگه ما بستنی خوردیم یا نه؟اخه کلاس 60 نفری بود و بستنی ها کامل تموم شده بود
عاغا تا نشست من برگشتم با همون لحن دوستانه و مثلا فخرفروشانه گفتم:مــــا بســـتنـــی خوردیم!!!!!
گفتن من همانا و پوکیدن کلاس همانا.این قد خندیدن این قد خندیدن که دوباره برگشتم گفتم :چـــیزه فقط یادمون نبود واسه تو برداریم
این بار که منفجر شدن
بعدا که بش فکر کردم دیدم اصلا خنده دار نبود نمیدونم چرا اون روز اینقدر بچه ها میخندیدن:/
و انجا بود که استاد بستنیشو داد به من گفت اینو بدین به خانوم فلانی
و از صدقه سری من اونم بستنی خورد
اما خداییش اینو آروم گرفتم.فقط به خودش گفتم نمیدونم بقیه از کجا حرفامونو میشنیدن
فکر کنم باید رو تن صدام کار کنم بیارمش پایین تر!
+کلا هدفم از نوشتن این پست این بود که بگم گاهی تو یه شرایطی این قد میخندم که پخش زمین میشم مثلا یه بنده خدایی گفت: این قد با هم صمیمی ان که سر کلاس دختره سرشو میزاره رو پای پسره
و پسره هم پاشو میزاره رو سر دختره
و من این قدر به حرف این بنده خدا خندیدم که وسط جمع رنگش از گج به لبو تبدیل شد
خلاصه که من برم بهتره چون این قد از این موردا یادم میاد که ین پست به بینهایت منتهی میشه:)
++در پناه حق:)
  • تربچه;)
  • يكشنبه ۲۲ آذر ۹۴

یادتونه گفتم یه پست مفصل مینویسم؟این همون پسته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • تربچه;)
  • شنبه ۲۱ آذر ۹۴

از فردا دختر خوبی میشم

بلاتکلیفی یعنی

کلی درس داشته باشی

کلی برنامه داشته باشی

اما از کله صبح بشینی پای این لپ تاپ کوفتی و از این سایت بری اون سایت و از این وبلاگ بری به اون وبلاگ

محض تنوع گوشیتو بگیری دستت و همش صفحه های تلگرام بالا و پایین کنی 

چپ و راست لایک بکوبی ب پستای اینستای این و اون

از بی حوصلگی هی پست بنویسی و تند و تند آپ کنی

هی قالب برداری ویرایش کنی و باز دوباره از اول

بهونتم این باشه که 12 روز دیگه کلا سرویس اینترنت تموم میشه و معلوم هم نیست باز کی شارژ بشه

همش هم به خودت دلداری بدی که از فردا میشینم میخونم از فردا تمرکزمو میزارم رو درسام

از فردا نت نمیام

یه کلام:از فردا دختر خوبی میشم:)

+یه پست مخصوص بهتون بدهکارم در مورد اون قضیه ابهام انگیز:دی میشینم الان تایپ میکنم بلافاصله میفرستم.قول:)

  • تربچه;)
  • شنبه ۲۱ آذر ۹۴

به نیمه ی گمشده ام❤

از نیمه گمشده عزیزمان خواهشمندیم عدس پلو و ماکارونی را نیز به لیست غذاهای مورد علاقه اش بیفزاید

و این آدم هایی نباشد که هی میگوید اینو نمیخورم اونو دوست ندارم

ضمنا عدس پلو پختن نیز بلد باشد چون ما یاد نداریم

ظرف ها را هم بشورد

همین ها فعلا

  • تربچه;)
  • شنبه ۲۱ آذر ۹۴

دُعایِ مــِعــراج:)

از امشب به مدت چهل شب چله دعای معراج گرفتم

حاجت ها:


شفای همه مریضا

سلامتی همه عزیزانمون

بچه دار شدن اونایی که بی فرزند هستن

پاس شدن همه واحد هایی که ابن ترم دارم

خوشبختی و عاقبت به خیری همه جوونا (از جمله خودم:دی)


+اگه دوست داشتید هر حاجتی که دارید به اینا اضافه کنید و شما هم چله بگیرید!

اینم متن دعای معراج:



یا سَیّدُ یا سَیّدُ یا صَمَدُ یا مَنْ لَهُ الْمُسْتَنَدُ اِجْعَلْ لی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً مَمّا اَنا فیهِ وَاکْفِنی فِیهِ وَ اَعُوذُ بِکَ بِسْمِ اللهِ التّامّاتِ یا اَللهُ یا اَللهُ یا اَللهُ یا رَحْمنُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ یا خالِقُ یا رازِقُ یا بارِیُ یا اَوَّلُ یا آخِرُ یا ظاهِرُ یا باطِنُ یا مالِکُ یا قادِرُ یا واهِبُ یا وَهّابُ یا تَوّابُ یا حَکیمُ یا سَمیعُ یا بَصیرُ یا غَفورُ یا رَحیمُ یا غافِرُ یا شَکُورُ یا عالِمُ یا عادِلُ یا کَریمُ یا رَحیمُ یا وَدودُ یا غَفورُ یا رَؤفُ یا وِتْرُ یا مُغیثُ یا مُجیبُ یا حَبیبُ یا مُنیبُ یا رَقیبُ یا مَعیدُ یا حافِظُ یا قابِضُ یا حَیُّ یا مُعینُ یا مُبینُ یا جَلیلُ یا جَمیلُ یا کَفیلُ یا وَکیلُ یا دَلیلُ یا حَیُّ یا قَیّومُ یا جَبّارُ یا غَفّارُ یا حَنّانُ یا مَنّانُ یا دَیّانُ یا غُفْرانُ یا بُرْهانُ یا سُبْحانُ یا مُسْتَعانُ یا سُلْطانُ یا اَمینُ یا مُؤمِنُ یا مُتَکَبّ‍ِرُ یا شَکُورُ یا عَزیزُ یا عَلیُّ یا ‍وَفِیُّ یا قَویُّ یا غَنیُّ یا مُحِقُّ یا اَمینُ یا مُؤمِنُ یا مُتَکبِّرُ یا شَکُورُ یا عَزیزُ یا عَلیُّ یا وَفیُّ یا قَویُّ یا غَنیُّ یا مُحِقُّ یا مُعْطی یا آخِرُ یا اَحْسَنَ الْخالِقینَ یا خَیْرَالرّازِقینَ یا خَیْرَ الْغافِرینَ یا خَیْرَ الْمُحْسِنینَ یا خَیْرَ النّاصِرینَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ یا نُورَ السَّمواتِ وَ الْأرْضِ یا هادِیَ الْمُض‍ِلّینَ یا دَلیلَ الْمُتَحَیّرینَ یا خالِقَ کُلَّ شَیءٍ یا فاطِرَ السَّمواتِ والْأرْضِ یا هادِیَ الْمُضِلینَ یا مُفَتَّحَ الْأبْوابِ یا مُسَبِّبَ الْأسْبابِ یا رَفیعَ الدَّرَجاتِ یا وَلِیَّ الْحَسَناتِ یا غافِرَ الْخَطیئاتِ یا مُحیِیَ الْأمْواتِ یا ضاعِفَ الْحَسَناتِ یا دافِعَ الْبَلِیّات، اَللّهُمَّ اَحْفَظْ صاحِبِ هذَالدُّعاءِ مِنَ الطّاعُونِ وَالزَّلْزَلَهِ وَ الْفُجْاَهِ وَالْوَباء‍ِ وَ م‍ِنْ شَرَّ السُّلْطانِ الْجابِرِ وَ شَرَّ الْعَیْنِ السُّوء‍ِ وَ مِنْ شَرَّالْجَنَّ وَالْإنْسِ بِحَقَّ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ بِحَقَّ حمعسق وَ بِحَقَّ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفی وَ بِحَقَّ عَلِیَّ الْمُرْتِضی وَالْأئمَّهِ الْهُدی وَ بِحَقَّ اللُّوحِ وَالْقَلَمِ وَالْکُرْسِیَّ وَ الْعَرْشِ وَ بِحَقَّ فَسَیَکْفیکَهُمُ اللهُ وَ هُوش السَّمیعُ الْعَلیمُ اللّهُمَّ اَحْفَظْ صاحِبِ هذَالدُّعاءِ مِنْ شَرَّ کُلَّ ذی شَرًّ وَ مِنْ شَرٌ طارِقٍ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ مِنْ شَرَّ والِدٍ وَ ما وَلَدَ وَ مِ‍نْ شَرَّ ما یَلِجُ فِی‌الأرْضِ وَ ما یَخْرِجُ مِنْها وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم اَللّهُمَّ احْفِظْ صاحِبِ هَذَاالدُّعا مِنْ شَرَّ الْأعْداءِ وَ مِنْ شَرَّ جَمیعَ الْمِحْنَهِ وَ الدّاءِ وَ مِنْ شَرَّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ وَ مِنْ شَرَّ حاسِدٍ اِذا حَسَدَ یا رَبَّ بِعِزَّ عِزَّتِکَ وَ الْقَهْرِ بِلُطْفِکَ وَ الرَّحْمَهِ رَحْمَتَکَ یا واهِبَ الْعَطایا یا دافِعَ الْبَلایا یا غافِرَ الْخطایا یا سَتّارَ الْعُیُوبِ یا نُورَ الْغُیُوبِ یا نُورَ الْقُلُوبِ یا حَبیبَ الْقُلُوبِ یا قاضِیَ الْحاجاتِ یا رَحْمنَ الدُّنْیا وَالْأخِرَهِ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ وَ بِحَقَّ اَلا اِلا اللهِ تُصیرُا الأمُورِ اَللّهُمَّ اَسْتَوْدِعُکَ نَفْسی وَ رُوحی وَ مالی وَ اَوْلادِی وَ جَمیعَ ما اَنْعَمْتَ عَلَیَّ فِی الدّینِ وَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ اِنَّهُ لا یُضیعُ صانیکَ یَصُونَکَ وَ مَحْفُوظَکَ وَ مَامُولَکَ وَ لا یُجیرُنی اَحَدٌ مِنْکَ وَ لَنْ اَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً اَللّهُمَّ رَبَّنا اتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً وَ قِنا عَذابَ النّارِ وَ عَذابَ الْقَبرِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ وَ صلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجْمَعینَ الطّاهِرینَ وَ الأئِمَّهِ الْمَعْصُومینَ وَ سَلَّمَ تَسْلیماً کَثیراً کَثیراً.

اللهمَ ارزُقنی حَیثَ لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمین

 حضرت محمد(ص) فرمودند:

هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود...

ان شاءالله

++التماس دعا


  • تربچه;)
  • جمعه ۲۰ آذر ۹۴

اصلا دیگه با همه قهرم:(




اصلا حوصلا پست گذاشتن ندارم اما خوب از طرفی هم اگه الان این عکسا رو آپ نکنم یادم میره قضیشون چی بود بنا بر این در کمال خستگی روحی دست به قلم شدم:)

واسه فاینالم اصلا نخوندم و همش سرم گرم بازیگوشی بود:)و طبیعیه که وقتی درس نخونی میوفتی:(و من خیلی ناراحت و افسرده شدم و بسیار شرمگین شدم و گفتم: مامان، من دیگه نمیرم کلاس زبان! و ننمان هم بسی ما را دعوا نمود و قرار بر این شد که دوباره همین ترمو بخونم و این بار تمام تلاشم را بنمایم:(

اما من خیلی ناراحت شدم.اخه خواهر کلی کلاس جور وا جور میره و شهریه مدرسشم هست و من همینجوریشم دوست نداشتم که شهریه کلاس زبان من هم قوز بالا قوز بشه اما خوب خودمو دلداری دادم که عوضش دانشگاه شهریه نداره و از این ترم کلاس زبانمم جدی میگیرم و میشینم میخونم:)

عکس بالا هم شب قبل امتحانه که خواهر هوس بستنی کرده بود و ددی جونم رفت واسمون شیرینی و بستنی گرفت و رفتیم یه جای فوق با صفا خوردیم و بعد برگشتیم من نشستم پای کتاب و دفتر و چون حس درس خوندن نداشتم مشغول عکاسی شدم:)روش کلیک کنید بزرگ هم میشه:)

چند روز پیش خودم دست به کار شدم و از روی یه دستو خیلی خیلی سخت نون باگت درست کردم که فر زیاد بود و منم حواسم پرت شده بود و متاسفانه تهش سوخت{کلیک}اما طعم و مزش عالی شده بود:)ظاهرشم که همون طور که توی عکس میبینید بد نیست:)

اما چون تهش یه کم سوخته بود بر آن شدیم تا دست به ابداعی جدید بزنیم:Dو این شد نتیجه{کلیک}

+پیتزا روی نون تست:)

{کلیک}و بعد از بیرون آمدن از فر:)طعم و مزش که عالی شده بود:) با ادم حرف میزد:))

معرفی میکنم:

{کلیک}توپک سیب زمینی بچه ها:)بچه ها توپک سیب زمینی

و اما پریشب پیتزا درست کردم:)ولی چون حوصله فر رو نداشتم زدم تو کار پیتزای ماهیتابه ای!که هم خیلی آسونه و هم خیلی خوشمزه:)

و از اونجایی که دفعه های قبل که پیتزا درست میکردم حس و حال عکس گذاشتن نداشتم این بار قبل خوردن بدو بدو رفتم دوربین آوردم و عکس گرفتم{کلیک}و بعد از پختن{کلیک}تعریف از خود نباشه ها اما طعم و مزش با ادم حرف میزد:)

+حیاطمون بسی شکل و شمایل پاییزی به خودش گرفته{کلیک}

++با نوشتن این پست قشنگ بهم تفهیم شد چرا فاینال پاس نشم:(آخه فقط مشغول آشپزی و پخت و پز بودم:دی

+++در مورد عنوان هم منظورم با اون رفقای ملعونی بود که فاینال پاس شدن:/

  • تربچه;)
  • يكشنبه ۱۵ آذر ۹۴

آهـنــــگ پــیــشــنــهــادی:)


+در صورت تمایل روی عکس کلیک کنید:)

++اربعین رو هم تسلیت میگم:(ایشالا قسمت بش ما هم یه سال این موقع کربلا باشیم:)

+++شنبه فاینال دارم.ایشالا پاس بشم:)هنوز که وقت نکردم بخونم.عصر شروع میکنم به خوندن:)

  • تربچه;)
  • چهارشنبه ۱۱ آذر ۹۴

اندر احــوالات آشــپــزی:)

از اونجایی که بعد از پختن اون ذرت مکزیکی منحوس که روز تاسوعا درست کردم و مادر و خواهر رو روونه بیمارستان کردم تصمیم گرفتم تجربه جدید در زمینه فست فود و غذاهای گرم کمتر کسب کنم الانا زدم تو خط شیرینی و کیک و کلی هم طرفدار داره البته پیتزا و پیراشکی و بشقاب داغ و ....رو هم گاهی اوقات اگر حوصله کنم و حالشو داشته باشم و ازم درخواست بشه درست میکنم:)
با این مقدمه میریم سراغ این عکسا
{کلیک} این شیرینی رو قبلا دستورشو تو یکی از پستا گذاشتم{کلیک}عکسشم هست.همون دستور و همون مواد اولیست فقط وسطشو با انگشت سوراخ کردم و مربای هویج گذاشتم:)
در مورد عکسشم باید بگم که بس که پریا جون ماشالا هنرمند و عکسی قشنگ میگیره منم جو گیر شدم گفتم یه لاک بزارم کنارش و مث عکسای پریا بگیرم.اما خوب این معلومه که غیر ممکنه و عکسای شلخته من عمرا به پای عکسای خوجل پریا برسه:(
ایشون هم{کلیک} کیک یخچالی هستن که در وبگردی های شبانه یا روزانه(یادم نیست)دیدم که یکی از دوستان هنرمندمان:دی درست کرد و منم که شیفته یادگیری چیز های جدید فورا دستور گرفتم و درست کردم:)
فقط نمیدونستم که روشم باید بیسکوییت بچینم یا نه که در آخر به این نتیجه رسیدم که بیسکوییت بزارم روش تا موزها سیاه نشه:)اما از اونجایی که یه جای دستورو کج فهمیده بودم و موادو نصف کرده بودم مایه واسه روش نداشتم که از اون سُس های معروف شکلاتیم درست کردم و ریختم روش:)
و نتیجه{کلیک}اینم نماش از بغل{کلیک} 
+عینکمو واسه این گذاشتم که قبلا در موردش به ریحان توضیح داده بودم دیگه دیدم رو میزه گفتم بزارمش تو کادر ریحان ببینه:)
++ببخشید عکسا شلختس و میز شلوغه آخه یهویی گرفتم:)
+++کیک یخچالی عالی بود فقط کم بود به نظرم.اخه سرش دعوا بود:دی
  • تربچه;)
  • سه شنبه ۱۰ آذر ۹۴

بیکاری نوشت:)

سلام علیکم خوب هستید؟؟؟
وای که این مدت چه قدر بنده درگیر بودم!پنج شنبه که لکچر داشتم و بالاخره دادمو خیالم راحت شد:)
استعداد تیچر زبان شدن خودمو محک زدم و خیلی هم از عملکردم راضی بودم
دیروز خونه عمه جان روضه بود که به دلیل اینکه دیروز اولین روز از نحس ترین هفته این ماه بود:دی نرفتم و موندم خونه و استراحت کردم
این قد دیروز خوابیدم که حد نداشت
اولش که خواهر جان صبح ساعت 8 ازمون داشت و پدر جان ساعت 6 رفته بود کله پاچه گرفته بود و منم بیدار شدم و کله پاچه خوردم.بعدش خوابیدم تا ساعت 11.دوباره بیدار شدم ناهار خوردم خوابیدم تا 4 یه کم تی وی دیدم دوباره 7 خوابیدم تا 9
حالا شب مگه خوابم میبرد؟خودمو کشتم.اولش که داشتم کتاب میخوندم تو اتاقم ددی اومد گفت برق اتاقتو خاموش کنم.منم گوش به فرمان
بعد ترش گفتم خوب یه کم از نذر های عقب افتادمو انجام بدم نشستم با گوشیم زیارت عاشورا بخونم که گوشی جان خودشو خر کرد و باتریش تموم شد و خاموش شد
منم جاتون خالی تا نصفه شب این قد با لپ تاپ تو نت چرخیدم و چرخیدم و کلی هم به وبلاگم رسیدم و سر و سامونش دادم و پروفایلمو مرتب کردم و قالب و هدرمو عوض کردم و خلاصه بالاخره بعد از کلی ساعت شارژ لپ تاپم تموم شد.منم دیگه حال نداشتم پا شم برم دنبال شارژر بگردم.با هزار زحمت ساعتای 4 کپیدم:)
صبحم ساعت 9 بیدار شدم.مامان مربای کدو حلوایی درست کرده بود .عکس میگیرم میزارم:)
منم که این روزا این قدر شلوغ پلوغه سرم که وقت آشپزی ندارم
کلی میانترم دارم
این هفته 2 شنبه هم یه میانترم سخت دارم با یه استاد احمق:(
دعا کنید به خیر بگذره!
+این که با اس ام اس وبلاگتو آپ میکنی خعلی(به قول ریحان :خی لی )باحاله.ادم حس میکنه تو سواحل هاوایی داره زندگی میکنه!
++دارم به این فک میکنم که موضوع اون خاستگاره که دو پست قبل گفتم رو مفصل واستون تو یه پست رمز دار یا شایدم بدون رمز بگم.تا هم ابهامات ذهنی همه رفع بشه.همم واسه خودم یادگاری بمونه:)
+++یا حق
  • تربچه;)
  • شنبه ۷ آذر ۹۴

هنوزم پــر تشویشم:(

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • تربچه;)
  • پنجشنبه ۵ آذر ۹۴
♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥
وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ✿
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ✿
💋💋💋💋❤💚💜💙💕💖💞😍😘
اینجا من مینویسمـ❤
روزانه هایمـ را❤
خستگی هایمـ را❤
شادی هایمـ را❤
اتفاقات را❤
مطالب جالبی که جایی میخوانمـ❤
همه و همه را مینویسمـ❤
تا زنده امـ مینویسمـ❤
+با ما همراه باشید❤
💋💋💋💋❤💚💜💙💕💖💞😍😘
پیام‌های‌ کوتاه
پیوندهای روزانه