سلام

امروز نه مهر سال 1399

من خوبم همسرمم هم خوبه پسر کوچولوی چهار ماه و بیست و پنج روزمون هم خوبه

بعد از مدت ها یاد وبلاگ عزیزم افتادم و اومدم بنویسم براتون

از هفت فروردین نود و هفت که من و آقای همسر بعد از دو سال و دو ماه عقد بودن رفتیم سر خونه زندگیمون

از چهار مهر نود و هشت که عموی عزیزم که دو روز بعد تولد 30 سالگیش بود در کمال ناباوری تصادف کرد و از پیشمون رفت و هنوز هم باورم نمیشه که دیگه نیست

از بیست و هشت شهریور نود و هشت که فهمیدم یه کنجد توی دلم دارم و خدا من رو لایق مقام مادری دونسته

از مهر نود و نه که عمه همسرم ناگهان با یه موتوری که گواهینامه نداشت تصادف کرد و از بینمون پر کشید

از سیزده اردیبهشت نود و نه که پسر کوچولومون به دنیا اومد و خانواده کوچیک ما رو سه نفره کرد

امیدوارم این پست راه رو برای نوشتن پست های بعد برام باز کنه چون که دیگه دلم با کانال نویسی و تلگرام نیست و دلم میخواد توی وبلاگ دنج و خلوت و قدیمیم بیشتر بنویسم