پسر خالم از اولش با بقیه فرق داشت.از اون اول اولش
18 سالگی عاشق شد بعد هم به جای اینکه مثل خیلیای دیگه وقتشو صرف درس خوندن و دانشگاه رفتن و ... کنه همون 18 سالگی استخدام نیروی انتظامی شد و بعد از 2 سال رسمی شد
بلافاصله بعد از همون دو سال هم اومد خاستگاری همون دختره و ازدواج کردن
از خانومش واستون بگم
اون موقع دو سال پیش که ازدواج کرد فقط 18 سالش بود و چون همو دوست داشتن خونواده ها هم مخالفتی نداشتن و خیلی زود عقد کردن.قبل از کنکور خانومش عقد کردن و وقتی نتایج اومد ازدواج کردن و رفتن سر خونه زندگیشون
پسر خالمم وقتی خانومش کنکور قبول شد رفت و واسه خودشم دانشگاه ثبت نام کرد
سال بعد هم بچه دار شدن و الان یه پسر شیش ماهه دارن
خانوم پسر خالم با اینکه دو سال از من بزرگتره (متولد 1373) ازدواج کرده و ی بچه شیش ماهه داره
ممکنه بقیه با دیدنش حسادت کنن اما به نظر من 18 سالگی خیلی زود واسه مستقل شدن واسه دوری از مامان وبابا واسه شیطنتای دخترونه واسه خل بازی واسه دور دور مجردی واسه کلی کارای دیگه و از اون بد تر 19 سالگی خیلی زوده واسه مامان شدن واسه پذیرفتن مسئولیت یه فرشته کوچولو
درسته که خیلی زود ازدواج کردن و از نظر خیلی ها خیلی تو زندگیشون جلو افتادن اما وقتی زیر میشم توی صورت خانوم پسر خالم یه غم بزرگ توی چشماشه انگار ناخواسته خیلی زود بزرگ شده و از دنیای شیرین دخترونش فاصله گرفته اون قدر چهرش بی روح و افسردست که باید کلی تلاش کنی تا نور کمرنگ  عشقو از ته چشماش ببینی
دانشگاه رفتن و درس خوندن بچه داری و همسر داری توی 20 سالگی خیلی سخت به نظر میاد.به نظرم حق داره!
نمیخوام کسی رو قضاوت کنم
+نمیدونم در اینده قراره چه اتفاق هایی بیوفته اما امیدوارم در اینده که یه دختر مجرد زوم میکنه توی صورتم توی چشمام حسرت نباشه غم نباشه غصه نباشه فقط و فقط شادی باشه:)