۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

میخندی و توی دلم غوغاست:|حسی مثل تحویل سال نو....

سلام

تعجب نکنید این قدر زود زود دارم پست میزارم:دی

فقط اومدم عکس بالا رو سنجاق کنم به خاطرات پست قبل

بعدا مفصل براتون خاطرات روز ماهگردو تعریف میکنم:)

دفتر سیمی هم همون روز گرفتیم.به همراه اون متفرعاتی که ملاحظه میفرمایید:)

+تقویم تاریخم سمت چپ اضافه کردم:)

ما بریم که کلی کار داریم:)

فکر کنم این پست اخرین پست سال 1394 باشه

خوبی بدی تو این سال از این حقیر دیدید حلال کنید

دوستتون دارم

مواظب خودتون باشید:)

  • تربچه;)
  • پنجشنبه ۲۷ اسفند ۹۴

چه قد خوبیم مــا:)

سلام:)

پنج روز مونده به عیدتون به خیر:)

طبق معمول معذرت میخوام بابت سر نزدنم:(این مدت این قدر درگیر بودم که حتی وقت نکردم کامنتای پست قبلو جواب بدم....

امروز 25 اسفند ماه اولین ماهگرد عقد من و همسرمه:) راستش واسه امروز خیلی ایده و برنامه داشتم ولی الان اصلا حوصله هیچکاری رو ندارم.میخواستم خودم یع کیک توپ بپزم ولی با این روال باید بریم کیک بخریم:)بهـــتـــر:)میخواستم برم واسه شوهی هدیه بگیرم ولی به دلیل پست قبل:دی فعلا کسری بودجه دارم:)

توی عکس بالا تعدادی از هدایی که توی این ماه از همسرم دریافت کردم رو مشاهده میفرمایید.پرانتز باز-شکلات و چایی هدیه نیستنا-پرانتز بسته:)

اونایی که وسط کادر هستن هم کیک پاپ  میباشد که حوصله نکردم چوبی درست کنم:) 

این ماهگرد که خواب موندم و شوهر جان پیشئستی کرد اول تبریک گفت=>[کلیک] ایشالا ماهگرد بعدی من اول بشم:دی

این روزا خوبم.یه کم ناراحتم یه کمم خستم ولی خدا رو شکر خوبم.بیشتر دردام روحیه که اونام ایشالا با گذر زمان خوب میشه:)

چه قد خوبه که همسرت پایه همه دییوونه بازیات باشه و حاضر شه بعد از یه هفته کاری خسته کننده که اغلب روزاش تا ساعت شیش سر کار بوده و فقط یه جمعه وقت استراحت داره پاشه پیاده باهات بیاد بند:)

وای که چه قدر خوش گذشت:)البته اگه پادرد های شب بعد منو نادیده بگیرید:)

اینم منو و آقامون همین الان یهویی توی راه:)

نکته یک:کسی ازمون عکس نگرفت:|خودمون دوربینو گذاشتیم رو تایمر تا ازمون عکس بگیره:)

نکته دو:من هنوزم واسه عیدم هیچی نخریدم:(یعنی هیشکی هیچی برام نخریده:(

نکته سه:امروز به پیشنهاد یه عزیزی فیلم سینمایی نهنگ عنبرو دیدم:)خیلی قشنگ بود.پیشنهاد میکنم حتما ببینید:)

نکته چهار:{کلیک}

نکته پنج:کلیک بالا اهنگ ب مثل بهار:)حسین توکلی.حجم:2.51mb

نکته شیش:کامنتای پست قبلو هر کی نخونده بره ببینه.تجربه میشه واسه ایندش:دی خیلی اموزنده بودن.فقط به یه نکته رسیدم که یه کمش برمیگرده به سنت ها و رسم و رسوم و شهر به شهر و حتی ادم به ادم فرق داره...

نکته هفت:دلم براتون تنگ شده بود

نکته هشت:کسی از صاب خونه خبر نداره؟

نکته نه:مرسی که هستید

نکت ده:یا علی:)

  • تربچه;)
  • سه شنبه ۲۵ اسفند ۹۴

دغدغه های فکری خر است:|فاینال خر تر:(


سلام علیکم

بفرمایید ژله رولی:)

خوب هستید؟

احوالاتتون؟

میبینم که نزدیک عیده و همه در حال تلاش و تکاپو واسه خرید عید

این وسط من طفلی گیر کردن باید با همسر برم خرید؟با پدر برم خرید؟با خونواده شوهر برم خرید؟رومم نمیشه به هیشکدوم بگم:|

دهنمم سرویس شده.هی به خودم میگم عیبی نداره

یا مثلا فردا فاینال دارم ولی شهریمو هنو پرداخت نکردم

نه روم میشه به ددی بگم بره پرداخت کنه نه روم میشه به شوهی بگم:|

باز خوبه ددی سر برج یه مبلغی میریزه به کارتم وگرنه که میمردم.ولی خب حس خوبی ندارم که هنوزم از بابام پول تو جیبی میگیرم.این اقامونم که فکر میکنه من ماهی ام و ابشش دارم و پول لازمم نمیشه:دی

خودمم که کلا گیجم اخه نمیدونم باید خرجکردمو از پدرم بگیرم یا همسرم؟یکی بیاد تکلیفمو روشن کنه:|

ببخشید این پست اصلا قرار نبود در مورد این موضوع صحبت کنه.خودش بچه بدی شد:(

حالا شما نظراتونو بگید شاید پیشنویسش کردم و عکسو گذاشتم پست بعدی:)

ببخشید که نمیرسم زود زود بهتون یر بزنم و کامنتا رو هم دیر به دیر تایید میکنم:|

به جز همون مورد بالا خدا رو شکر همه چیز بینمون خوبه و با هم دیگه داریم نهال عشق که بینمون به وجود اومده رو به یه درخت خوب و بزرگ و پربار تبدیل میکتیم:)

ممنونم بابت دعاها و کامنتای قشنگتون

+جهت پیشدستی کردن در پاسخ به کامنت ها:

طرز تهیه ژله رولی:

[کلیک]

  • تربچه;)
  • جمعه ۱۴ اسفند ۹۴

اولین پُست متاهــــلی:)

سلام:)

یه پست طولانی نوشتم و کلی حرف زدم ولی خب ثبت نکردم و پرید

خوبید؟

چه خبرا؟

دلم براتون تنگ شده بود.

وای که من عاشق ارامش اینجام:)

چه خبر انتخابات؟ما که رفتیم و رای دادیم:دی

از زندگی متاهلی براتون بگم همه چیز بین من و همسرم خوبه اما یه چیزی خیلی اذیتم میکنه اونم اینه که پدرم هنوز قلبا راضی به این ازدواج نیست:(

هر چند که من عقد کردم و اون مرد الان دیگه رسما و شرعا و قانونا همسر منه اما دل بابام راضی نیست و این خیلی منو ناراحت و نگران میکنه:(

البته میدونم یعنی مطمئنم که از دوست داشتن زیادیشه چون نگرانی هاش کاملا طبیعیه و من حساشو کاملا درک میکنم

اما نمیدونم باید با این وضعیت چیکار کنم:|

تو رو خدا دعا کنید درست بشه این قضیه و دل بابام نرم بشه:|

بقیه چیزا تقریبا رو به راهه

یعنی از اونجایی که من ادم بسیار منعطفی هستم میتونم خودمو با شرایط و موقعیت های عجیب غریب و تازه وفق بدم.

یه چیز دیگه هم هست نمیدونم چرا اصلا خونه مادر شوهرم احساس راحتی نمیکنم.یعنی دلم میخواد هر چی میشه کمتر برم و اونجا خیلی موذبم:|

دلمم خیلی زود زود واسه مامان و بابام تنگ میشه:|||

وای من خیلی حرف دارم.ولی ترجیح میدم کمتر حرف بزنم و حرفامو بزارم تو پستای بعدی بگم:)

عکس بالا کاپ کیک رنگین کمانه

اولین شیرینی که بعد از کلی مشغله وقت کردم دو سه روز پیش درست کنم:)

مزش خوب بود فقط یه کم سفت شده بود.

  • تربچه;)
  • جمعه ۷ اسفند ۹۴
♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥
وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ✿
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ✿
💋💋💋💋❤💚💜💙💕💖💞😍😘
اینجا من مینویسمـ❤
روزانه هایمـ را❤
خستگی هایمـ را❤
شادی هایمـ را❤
اتفاقات را❤
مطالب جالبی که جایی میخوانمـ❤
همه و همه را مینویسمـ❤
تا زنده امـ مینویسمـ❤
+با ما همراه باشید❤
💋💋💋💋❤💚💜💙💕💖💞😍😘
پیام‌های‌ کوتاه
پیوندهای روزانه