سلام
طی یک اقدام انتحاری 3گیگ نت رو در کمتر از یک هفته مصرف کردم و الان در بی نتی مطلق به سر میبرم.
اما خوب یه سری اتفاقا افتاده که هیفم اومد باهاتون در میون نذارم
امروز صبح با دوستم رفتیم کتابخونه تا من جزوه ریاضیات مهندسیمو تکمیل کنم.همونجا هم قضیه خاستگارو مفصل و با جزئیات براش تعریف کردم.بماند که بعدتر کلی چیزا یادم اومد که اون موقع یادم نبود
توی همون کتابخونه هم چهارتا از بچه های دبیرستانو دیدم که دلم خیلی براشون تنگیده بود.
راستی هدفم از گذاشتن این پست این بود که بگم فردا شب دعوت شدیک به خونه خاستگار^_^
و طبق رسومات مامانم گفت نمیشه که نریم و باید بریم.
همین دیگه.
خدا کنه فردا قرار نباشه برم تو اتاق باش بحرفم اخه هیچی سوال به ذهنم نرسید که ازش بپرسم.همه سوالایی که گفتیدو خودش همون شب جوابشو گفت.
الان در راه رفتن به کلاس زبانم^_^
کامنتاتونو نمیتونم بخونم متاسفانه°_
ایشالا تا پست بعدی نت رو به راه بشه
همینا دیگه