رمز وبلاگم رو فراموش کرده بودم
و دختر خاله خل و چلم نیز با دو پای مبارکش رفته بود روی لپ تاپ و لپ تاپ طفلی از وسط به دو نیم تقسیم شد
و پدر گرامم لج کرد و گفت تا زمانی که شما دو تن(منظورش من و خواهر کوچیکه هستیم)آدم نشوید و وسایلتان را این سو و آن سو نیندازید تا هر طفل بی عقلی که از راه رسید جفت پا بره روش منم نمیبرم درستش کنم:/
که دیروز با هزاران ترس و لرز رفتم و در لپ تاپ رو با کلی تلق تولوق باز کردم و چون رمز توش سیو بود وارد شدم و رمز عبورم رو عوض کردم:) و امروز با پی سی وارد شدم:*
زندگب متهلی هم بعد از چندین و چند گره کور کم کم داره به ارامش میرسه
فقط این وسط توسط موجودی به نام مادرشوهر خیلی اذییت میشم:(
حالا مفصله بعدا براتون تعریف میکنم
الان نمیخوام زیاد پر حرفی کنم
نکته مهم:من از دانشگاه انصراف دادم و امروز رفتم در دانشگاه جدید رشته مورد علاقمو ثبت نام کردم:)
نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت از اینکه دو سال از عمرم رو بی دلیل و بی هدف سپری کردم .عوضش برنامه نویسی یاد گرفتم:)یه کوچولو هم طراحی وب
خدا کنه درسام تطبیق بخوره تا نگرانیم از این بابت هم رفع بشه:)
همینا دیگه
شما ها چه خبر؟
خوبید؟
ایام به کامه؟
میگما این پاییز فقط حال میده یه لیوان دچایی بریزی لم بدی روی تخت بخزی زیر پتو چاییتو بخوری و صدای بارون گوش بدی:)
هرچند توی کویر ما که هنوز تابستونه ولی ریختن برگ درختا حس خوبی بهم میده
پاییزتون مبارک:")))
پ.ن:عکسدونی اپدیت شد:*