امروز سر کلاس:
استاد در حال خوندن صورت سوال:یک دستگاه حقیقت سنج به "مظنون "وصل میشود و میدانیم اگر شخص...
من خطاب به بغلی:مظنون با کدوم "ز" نوشته میشه؟
بغلی با قیافه ای عاقل اندر سفیهانه:واقعا نمیدونی؟دانشجویی مثلا با "ز" مریض!
دوباره من خطاب به بغلی:عه باشه مرسی
استاد که شاهد مکالمه ما بود:بچه ها مظنون رو چه جوری نوشتید؟
بچه ها با لبهای خندان رو به ما: با "ز" دسته دار=>ظ
و آنجا بود که زمین دهان باز کرد و بغلی را بلعید:)
و من هم از خنده سر کلاس پوکیدم و این قدر خندیدم که استاد گرام هم خندش گرفت
+بعد که فکر کردم دیدم اونقدرام خنده دار نبود.کلا جو گیرم این قد سر چیزای الکی میخندم که استادا و دیگر دانشجویانم خندشون میگیره.مثلا یک روز داداش یکی از برادران همکلاسیمون دوماد شده بود ایشونم به همون مناسب سر کلاس برامون بستنی گرفتن و با اجازه استاد همون اول کلاس اورد و بهمون تعارف کرد.ما هم هممون بستی رو نوش جان کردیم اما استاد بستنیشو نخورد.
دو دیقه بعد یکی از دوستانم وارد کلاس شد و از قیافه های خندانمان فهمید که یه خبری بوده
همه هم منتظر بودن ببینن ایا کسی بهش میگه ما بستنی خوردیم یا نه؟اخه کلاس 60 نفری بود و بستنی ها کامل تموم شده بود
عاغا تا نشست من برگشتم با همون لحن دوستانه و مثلا فخرفروشانه گفتم:مــــا بســـتنـــی خوردیم!!!!!
گفتن من همانا و پوکیدن کلاس همانا.این قد خندیدن این قد خندیدن که دوباره برگشتم گفتم :چـــیزه فقط یادمون نبود واسه تو برداریم
این بار که منفجر شدن
بعدا که بش فکر کردم دیدم اصلا خنده دار نبود نمیدونم چرا اون روز اینقدر بچه ها میخندیدن:/
و انجا بود که استاد بستنیشو داد به من گفت اینو بدین به خانوم فلانی
و از صدقه سری من اونم بستنی خورد
اما خداییش اینو آروم گرفتم.فقط به خودش گفتم نمیدونم بقیه از کجا حرفامونو میشنیدن
فکر کنم باید رو تن صدام کار کنم بیارمش پایین تر!
+کلا هدفم از نوشتن این پست این بود که بگم گاهی تو یه شرایطی این قد میخندم که پخش زمین میشم مثلا یه بنده خدایی گفت: این قد با هم صمیمی ان که سر کلاس دختره سرشو میزاره رو پای پسره
و پسره هم پاشو میزاره رو سر دختره
و من این قدر به حرف این بنده خدا خندیدم که وسط جمع رنگش از گج به لبو تبدیل شد
خلاصه که من برم بهتره چون این قد از این موردا یادم میاد که ین پست به بینهایت منتهی میشه:)
++در پناه حق:)