این عکسه این قدر بزرگ نیستا.نمیدونم چرا این قدر بزرگ شده:|(درستش کردم:دی)

امروز روز خوبی بود:)

ار همون اولش خوب شروع شد.ساعت هشت با مامان رفتیم خواهرو رسوندیم آزمون و توی راه برگشت نم نم بارون میومد

بعدش مامان گفت میخواد ظهر آش درست کنه:)

مامانِ من ان قدر اشاش خوشمزست که وقتی درست میکنه اصولا واسه همه میره

ساعتای حدودا 11 همون خانومه زنگ زد و گفت گل پسرشون تهران ماموریت بوده و تازه امروز اومده الانم شوهرش مشهد ماموریته و فردا شب میاد و قرار شد یکشنبه شب بیان که من و پسرشون همدیگه رو ببینیم:|

نمیدونم خوبه یا بد:|اما امیدوارم زود تر بیان و برن تا منم با خیال راحت برسم به درسام:)

همین پست قبل داشتم در مورد مضرات ازدواج حرف میدم خدا انداخت تو کاسم:دی


بفرمایید آش:)

خلاصه بعدش من با پدر رفتیم و آشا رو بین فامیل پخش کردیم و اومدیم خونه و خودمون آش خوردیم

پس از آن با مادر رفتیم پیاده روی که توی نم نم بارون کلی چسبید

بعدش دیدیم همه ماشینا دارن میرن بند دره(یه جای دیدنیه!البته فکر کنم)و اونجا چایی خوردیم و هوا خوب خوب بود کلی خوش گذشت:)

عکس اول پست هم متعلق به همونجاست:)

الانم که خونه ایم

صرف نظر از تماس اون خانوم امروز پر از اتفاقای کوچولوی خوب بود که وقتی کنار هم قرار میگیرن یه روز عالی رو به وجود میاره:)

+روزاتون پر از خیر و خوشی و شادی:)

++امروز اصلا درس نخوندم:(

+++واسم دعا کنید:)

پ.ن:راستی لطفا روی عکس آش کلیک نکنید که دانلود میشه:| از من گفتن بود.الانم حوصله ندارم درستش کنم:|حجمشم زیاده.دیگه خود دانید:دی